زیر گنبد کبود / جز من و خدا / کسی نبود / روزگار / رو به راه بود / هیچ چیز / نه سفید و نه سیاه بود / با وجود این / مثل اینکه چیزی اشتباه بود / زیر گنبد کبود / بازی خدا / نیمه کاره مانده بود...
***
واژه ای نبود و هیچ کس
شعری از خدا نخوانده بود
تا که او مرا برای بازی خودش
انتخاب کرد
***
توی گوش من یواش گفت:
تو دعای کوچک منی
بعد هم مرا
مستجاب کرد
***
پرده ها کنار رفت
خود به خود
با شروع بازی خدا
عشق افتتاح شد
***
سالهاست
اسم بازی من و خدا
زندگی ست
هیچ چیز
مثل بازی قشنگ ما
عجیب نیست
بازی یی که ساده است و سخت
مثل بازی بهار با درخت
***
با خدا طرف شدن
کار مشکلی ست
زندگی
بازی خدا و یک عروسک گلی ست.
عرفان نظر آهاری
زندگی بازی خدا و یک عروسک گلی است....
موفق باشی دوستم...
ب.ی.د
سلام وبلاگ خوبی داری خوشحال میشم یه سر بزنی
قشنگ بود:)