حقیقت نارنگی !

حقیقت نارنگی !

زندگی در جزئیات آفرینش
حقیقت نارنگی !

حقیقت نارنگی !

زندگی در جزئیات آفرینش

درد

....ناگهان جای زخم پیشانی هری به شدت تیر کشید .

درد پیشانیش چنان شدید و بی امان بود که پیش از آن هرگز چنان دردی را تجربه نکرده بود چوبدستی از دستش افتاد ... با هر دو دوست سرش را گرفت زانو هایش خم شد و به زمین افتاد چشم هایش جایی را نمی دید...

سرش چنان درد می کرد که گمان می کرد هر لحظه ممکن است فرق سرش از درد بشکافد..

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 7 مهر 1388 ساعت 04:23 ب.ظ

اااااااا یادش به خیر....
تو دفتر نوشته بودی... هیییییییییییی

یه دوست سه‌شنبه 7 مهر 1388 ساعت 05:44 ب.ظ

جو هری پاتر بودید ؟:-"

یه قسمت هایی شو خیلی دوست داشتم .یادش افتادم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد