حقیقت نارنگی !

حقیقت نارنگی !

زندگی در جزئیات آفرینش
حقیقت نارنگی !

حقیقت نارنگی !

زندگی در جزئیات آفرینش

همون طور که تو باشی !

پیرمرد روی نیمکت نشسته بود و کلاهش را روی سرش کشیده بود و استراحت می کرد.
سواری نزدیک شد و از او پرسید: هی پیری! مردم این شهر چه جور آدمایی اند؟
پیرمرد پرسید: مردم شهر تو چه جوریند؟
گفت: مزخرف.
پیرمرد گفت اینجا هم همینطور.
بعد از چند ساعت سوار دیگری نزدیک شد و همین سؤال را پرسید.
پیرمرد باز هم از او پرسید: مردم شهر تو چه جوریند؟
گفت: خب، مهربونند.
پیرمرد گفت: اینجا هم همینطور!

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
یه دوست چهارشنبه 22 مهر 1388 ساعت 11:09 ب.ظ

پیرمرده هم خیلی فاضل بوده :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد