سوختن با تو به پروانه شدن می ارزد
عشق اینبار به دیوانه شدن می ارزد
گرچه خاکسترم و همسفر باد ولی
جستجوی تو به بی خانه شدن می ارزد..
تیشه بر ریشه ی قصری که در آن شیرین نیست
بیستون بی تو به ویرانه شدن می ارزد
خاک خامم عطش آتش و می در دل من
بزن آتش که به پیمانه شدن می ارزد
شانه ام زیر غم عالم و آدم اما
یک نفس زیر سرت شانه شدن می ارزد✿ ..
ادامه...
چند
وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت
بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند. این موضوع ربطی
به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت..
این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش
شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با
خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.
کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا
بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپرد.به همین دلیل
گروهی از پزشکان متخصص برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها
بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم گرفتند تا در اولین یکشنبه ماه، چند دقیقه
قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند..
در محل و ساعت موعود، بعضی صلیب کوچکی
در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده
ودو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که «پوکی جانسون» نظافتچی پاره وقت روزهای
یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات را از پریز برق درآورد و
دو شاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد!
شگفت آوره !!! :دی