باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن
دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای تنها چه بی آزار با دیوار نجوا میکنم امشب ...
امروز منتظر تاکسی می ایسته نیم ساعت نمی یاد!
پیاده به سمت خونه راه میافته..
توی راه می بینه جوونی که کنار رستوران نشسته و سیگار می کشه.
چند لحظه قبل جوونی دیده که تدریس می کنه و به بهترین جاها رسیده.
چند تا جوون دیگه توی ماشین نشستن صدای ضبط زیاد و به قولی جوونی می کنند با خودش فکر می کنه جوونی همزمان توی یک ساختمون فکر خرج روزانشه و کارگری می کنه.یکی یک زندگی معمولی داره..یکی تو روزی مثل امروز جون کسی و به خطر می اندازه یکی جونشو نجات میده.
خدا از آفرینش هر کس هدفی داشت..کاش به هدف آفرینش خود پی ببریم :)
چقدر تفاوت بین فکر ها .. چقدر تفاوت بین زندگی ها .. چقدر تفاوت بین سرنوشت ها ..این است دنیا !
پ.ن :بعد از چهارشنبه سوری امیدوارم همه سالم باشند.
ساعت معکوس تیک تاک می کند.
در دفتر زندگیت برای سفید ماندن صفحه غصه هایت همیشه دعا میکنم....