حقیقت نارنگی !

حقیقت نارنگی !

زندگی در جزئیات آفرینش
حقیقت نارنگی !

حقیقت نارنگی !

زندگی در جزئیات آفرینش

قصه ی سحر

باز هم قصه ی سحر...


قصه ی زنگ زدن بابا و بیدار کردن من اگر که خوابیده باشم!


باز هم بوی شیر خرما و آب آلورا!  که بابا به زور به خوردم می ده!


بوی زود بیدار کردن بابا که بعد از این که سحری خوردی می ری می خوابی و درخواست می کنی واسه نماز بیدارت کنن!


بوی سحری که خونه ی مامان بزرگ زندگی می کردی و صبح تو حال بزرگ و تاریک کارهای مدرسه رو انجام می دادی تا صبح!


بوی  سحر پارسال که از adsl خبری نبود و با ترس و لرز اول دختر دایی و می فرستادی پایین بعد می گفتی اگه اوضاع آروم بود من و صدا کن :دی! (امان از اون چراغ بزرگ قرمز تلفن!!)


بوی سحر خونه ی دایی که موندن خونشون به شرط خندست!که موقع سحر سر نون سه نفر با هم دعوا می کنن!!هر زورش بیش تر باشه نون مال اون!


بوی سحر میاد!...بوی سحر رفت :دی


اعتراف نوشت : من گشنم شده!:دی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد