خدا
می دونم در اون حد نیستم.
می دونم...
ما از تو دم می زنیم.
می گیم دوستت داریم ولی ... .
ولی خدا نگرانم..
واسه کسانی که جلوی چشمم پر پر می شن.
کسانی که پر از انرژی
پر از خوبی
پر از توانایی
.
.
.
اما نگرانند که کی یک نفر را زود تر به شام دعوت می کنه!؟
دنیا پر می شه از لیلی های دم دستی!..
خدا نیار روزی رو که دغدغه هام اینقدر کوچیک بشه.
خدا کمک کن به همه مون.
.
.
به امبد اون روز که همه مون
خلیفه ی خدا روی زمین باشیم.
تو
او
شما
آن ها
ما ... لبخند
بیا تا لیلی و مجنون شویم، افسانه اش با من
بیا با من به شهر عشق رو کن، خانه اش با من
بیا تا سر به روی شانه هم را ز دل گوییم
اگر مویت چو روزم شد پریشان، شانه اش با من
در میخانه چشمت، به گلگشته نگه وا کن
خرابم کن خراب، آبادی ویرانه اش با من
سلام ای غم، سلام ای همزبان مهربان دل
پر پرواز وا کن چون پرستو، لانه اش با من
مگو دیوانه خو زنجیر گیسو را ز هم وا کن
دل دیوانه دیوانه دیوانه اش با من
در این دنیای وانفسای حسرت زای بی فردا
خدایا عاشقان را غم مده، شکرانه اش با من
مگو دیگر سمندر در دل آتش نمی سوزد
تو گرمم کن به افسون، گرمی افسانه اش با من
همه چیز گاه اگر کمی تیره می نماید
باز روشن می شود زود
تنها فراموش نکن این حقیقتی است
بارانی باید تا رنگین کمانی برآید...