بسم الله الرّحمن الرّحیم
از مرگ می ترسیدم...
از تنهایی و دوری از این هرج و مرج
لحظه ی لحظه ی زندگیم از فکرش به تلخی زهر می شد
از این که شاید همین ثانیه دیگر نتپد!
دیگر منی نخواهد بود...
این همه امید و این همه آرزو یکی می شود با یک مشت خاک
اما
حالا شیرینی یقین
و زیر سایه ی خدا بودن را می چشم
گناهکارم
بارم سنگین
اما شیرینی نام الله وجودم را پر می کند
او
صاحب قلب و جان من است
حالا می فهمم
بازگشت همه به سوی او ست
شیرین است
نه ترسناک !!
لحظه لحظه ام در آرامش است و زیر سایه ی خدا
خدا رو شکر می کنم در این میلیون ها سال و ماه
در این زمان و من را با چنین انسان هایی آفرید
همسری مهربان
خانواده ای دوست داشتنی
و
دوستانی ساده و صمیمی
دوستت دارم خدا .
پ.ن : حلالم کنید... ، خدایا من گنهکارت رو ببخش...
احسنت :دی
ممنونم عزیزم نتیجه ی کمک های شماست