....ناگهان جای زخم پیشانی هری به شدت تیر کشید .
درد پیشانیش چنان شدید و بی امان بود که پیش از آن هرگز چنان دردی را تجربه نکرده بود چوبدستی از دستش افتاد ... با هر دو دوست سرش را گرفت زانو هایش خم شد و به زمین افتاد چشم هایش جایی را نمی دید...
سرش چنان درد می کرد که گمان می کرد هر لحظه ممکن است فرق سرش از درد بشکافد..
اااااااا یادش به خیر....
تو دفتر نوشته بودی... هیییییییییییی
جو هری پاتر بودید ؟:-"
یه قسمت هایی شو خیلی دوست داشتم .یادش افتادم.