دیروز...
باز باران با ترانه با گهر های فراوان می خورد بر بام خانه...!
و اما امروز...
باز باران بی ترانه...بی ترانه...باز باران با تمام بی کسی های شبانه...
می خورد بر مرد تنها ، می چکد بر فرش خانه!
باز می آید صدای چک چک غم
باز ماتم من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمیدانم ، نمی فهمم کجای قطره های بی کسی زیباست
نمی فهمم چرا مردم نمیفهمند که آن کودک که زیر ضربه های شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست...!
شنبه 2 آذر ماه سال 1387 00:23 AM الهه.سارا چاپ