حقیقت نارنگی !

حقیقت نارنگی !

زندگی در جزئیات آفرینش
حقیقت نارنگی !

حقیقت نارنگی !

زندگی در جزئیات آفرینش

یک یستنی ساده

هیچ وقت از کافی شاپ خوشم نیامده.وقتی آدم های رنگارنگ رو می بینم که به زور دارند به هم لبخند می زنند٬ حالم بهم می خورد.

بعد از مدتها یک روز عصر رفتم به یکی از این کافی شاپ ها٬ همینطور که داشتم به مردم نگاه می کردم ٬ دیدم یک دختر آدامس فروش کوچولو آمد تو و رفت پشت یک میز نشست.

برایم جالب بود ! پیشخدمتی که خیلی ادعای انسانیتش می شد به سمت آن دختر بچه یورش برد تا او را بیرون بیندازد.

دختر بچه با اعتماد به نفس کامل به پیش خدمت گفت: پولش را می دهم ٬ هیچ چیز مجانی ای نمی خواهم!

کمی پایش را تکان داد و در حالی که زیر نگاه سنگین بقیه بود به پیشخدمت گفت : یه بستنی میوه ای چند؟

پیش خدمت با بی حوصلگی گفت: پنج دلار.

دختر بچه دست کرد توی لباسش و پولهایش را بیرون آورد و شروع به شمردن کرد . بعد دوباره گفت : یک بستنی ساده چند؟

پیش خدمت بی حوصله تر از قبل گفت : سه دلار.

دختر آدامس فروش گفت:پس یک بستنی ساده بدهید.

پیش خدمت یک بستنی برایش آورد که فکر نمی کنم زیاد هم ساده بود!

(احتمالا مخلوطی از ته مانده بقیه بستنیها)

دخترک بستنی را خورد و سه دلار به صندوق داد و رفت. وقتی که پیش خدمت برای بردن ظرف بستنی آمد٬ دید دخترک کنار ظرف بستنی دو تا یک دلاری مچاله شده گذاشته است برای انعام!

http://soushi2000.blogspot.com/2008/09/blog-post_20.html

نظرات 1 + ارسال نظر
محمود دوشنبه 21 بهمن 1387 ساعت 03:08 ب.ظ http://www.zanjanhistory.blogsky.com

سلام وب لاگ جالب و قشنگی داری
بهت تبریک می گم
خوشحال می شم اگه به ما هم سر بزنی



www.zanjanhistory.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد