حقیقت نارنگی !

حقیقت نارنگی !

زندگی در جزئیات آفرینش
حقیقت نارنگی !

حقیقت نارنگی !

زندگی در جزئیات آفرینش

زندگی

در دفتر زندگیت برای سفید ماندن صفحه غصه هایت همیشه دعا میکنم....

روح ما

و نفخت فیه من الروحی .


و از کالبد خود ( در کالبد انسان ) دمیدم.   حجر - ۲۹

مغز انسان و زندگی !

قرار بود این مطلب در مورد مغز انسان چگونه کار می کند ؟  باشه!

ولی خوب این قشنگ بود فعلا این : !!



زندگی رسم خوشایندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.

آدمک

آدمک آخر دنیاست بخند


آدمک مرگ همین جاست بخند


دست خطی که ترا عاشق کرد...


شوخی کاغذی ماست بخند


آدمک خل نشوی گریه کنی!!


کل دنیا سرابست بخند


آن خدایی که بزرگش خواندی   به خدا مثل تو تنهاست بخند..!

وطن یعنی همین جا ایران

ای وطن ای مادر تاریخ ساز
ای مرا بر خاک تو روی نیاز

ای کویر تو بهشت جان من
عشق جاویدان من ایران من

ای زتو هستی گرفته ریشه ام
نیست جز اندیشه‌ات اندیشه ام

آرشی داری به تیر انداختن
دست بهرامی به شیر انداختن

کاوه آهنگری ضحاک کش
پتک دشمن افکنی ناپاک کش

رخشی و رستم بر او پا در رکاب
تا نبیند دشمنت هرگز به خواب

مرزداران دلیرت جان به کف
سرفرازن سپاهت صف به صف

خون به دل کردند دشت ونهر را
بازگرداندند خرمشهر را

ای وطن ای مادر ایران من
مادر اجداد و فرزندان من

خانه من بانه من توس من
هر وجب از خاک تو ناموس من

ای دریغ از تو که ویران بینمت
بیشه را خالی زشیران بینمت

خاک تو گر نیست جان من مباد
زنده در این بوم و بر یک تن مباد

***
وطن یعنی همه آب و همه خاک
وطن یعنی همه عشق و همه پاک

به گاه شیر خواری گاهواره
به دور درد پیری عین چاره

وطن یعنی پدر، مادر، نیاکان
به خون و خاک بستن عهد و پیمان

وطن یعنی هویت، اصل، ریشه
سر آغاز و سر انجام و همیشه

ستیغ و صخره و دریا و هامون
ارس، زاینده‌رود، اروند، کارون

وطن یعنی سرای ترک تا پارس
وطن یعنی خلیج تا ابد فارس

وطن یعنی دو دست از جان کشیدن
به تنگستان و دشتستان رسیدن

زمین شستن ز استبداد و از کین
به خون گرم در گرمابه‌ی فین

وطن یعنی اذان عشق گفتن
وطن یعنی غبار از عشق رُفتن

وطن یعنی هدف، یعنی شهامت
وطن یعنی شرف، یعنی شهادت

وطن یعنی گذشته، حال، فردا
تمام سهم یک ملت ز دنیا

وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همین جا، یعنی ایران

وطن یعنی رهایی ز آتش و خون
خروش کاوه و خشم فریدون

وطن یعنی زبان حال سیمرغ
حدیث جان زال و بال سیمرغ

سپاه جان به خوزستان کشیدن
شهادت را به جان ارزان خریدن

نماز خون به خونین شهر خواندن
مهاجم را زخرمشهر راندن

وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همین جا، یعنی ایران


ترانه وطن شاعر:علیرضا شجاع پور با صدای علیرضا عصار آلبوم ای عاشقان


خواستید دانلودش کنید : http://farsip30.blogfa.com/post-820.aspx 



شاد

بیشتر دعواهای خانوادگی زمانی اتفاق می افتد که به جای رفاقت به رقابت می پردازند . در هر صحبتی بهتر است فکر کنیم این شاید آخرین صحبت ما باشد پس صمیمانه صادقانه شادمانه و بدون توقع صحبت کنیم.



                          کتاب خانواده شاد

انسان

مراقب افکارت باش ،    آنها  به گفتــــــــار تبدیل می شوند.

مراقب گفتارت باش ،     آنها  به کــــــــردار تبدیل می شوند.

مراقب کردارت باش ،    آنها  به عــــــــادت تبدیل می شوند.

مراقب عادتهایت باش،  آنها به شخصیت تبدیل می شوند.

مراقب شخصیت باش ،  که ســــــــرنوشت تـــــو است.




بسکتبال

http://img2.allposters.com/images/PHO/AAGO072.jpg


چقدر خوشحاله ها!

حالا مگه ما از رو زمین شوت می کنیم فرقی می کنه؟!

ونیز

می گند اینجا ونیز است ایتالیا !


venice-italy


زمین هم سیاره ی قشنگیه برای خودش 


x ی نیست

کاش لیست id های یاهوم بیش تر بود تا بهانه ای داشتم!


کاش .............

کاش ............

کاش ..........

کاش .........

کاش .

کاش من هم.


کاش می شد در خواب زندگی کرد.

کاش کسی جنس حرف هایم را می فهمید.

کاش می شد..


چقدر ابهام در هیچ ابهامی نیست !

کاش خودم هم می فهمیدم چی نوشتم !

آسمونی های خونه ی ما

بابا جون دستتون درد نکنه عجب گلدون های قشنگی 


بابا: صبح داشتم می موردم از خستگی واسه همین گلدونا.


خدا نکنه .. من بمیرم.


بابا: ما به امید شما زنده ایم.


من: منم همین طور بابا .. باور کنید.

عجب نعمتیند پدر و مادر کاش قدرشونو بدونیم. کاش بتونم جبران کنم..

c l o2 b

 باز هم به حالت مشترک گرامی دسترسی امکان پذیر نمیی باشد! 

زندگی زیباست


https://www.sharemation.com/alonelytree/spring1.jpg


زندگی خالی نیست


مهربانی هست سیب هست ایمان هست


آری..!


تا شقایق هست زندگی باید کرد .  :)



به چی می خنده؟

http://up.iranblog.com/6/1262061295.jpg


به نور می خنده؟ یا به چراغ مطالعه؟

گلوم درد می کنه

نمی دانم چه می خواهم بگویم

 زبانم در دهان باز بستست

در تنگ قفس باز است و افسوس

که بال مرغ آوازم شکستست

نمی دانم چه می خواهم بگویم

غمی در استخوانم می گدازد

خیال ناشناسی آشنا تر

گهی می سوزدم گه می نوازد

 

 پریشان سایه ای آشفته آخر

به مغزم می تراود گیج و گمراه

چو روح خواب گردی مات و مدحوش

که بی سامان به ره افتد شبانگاه

درون سینه ام دردیست خونبار

که همچون گریه می گیرد گلویم

غمی آشفته دردی گریه آلود

نمی دانم چه می خواهم بگویم


آهنگ قشنگیه پیشنهاد می دم گوش کنید از محمد اصفهانی