حقیقت نارنگی !

حقیقت نارنگی !

زندگی در جزئیات آفرینش
حقیقت نارنگی !

حقیقت نارنگی !

زندگی در جزئیات آفرینش

خـــــــــــدایا مـــــــــــــرا ببخش

خـــــــــــدایا مـــــــــــــرا ببخش

 

خدایا، مرا ببخش! به خاطر همه لحظه‏هایی که به یاد تو نبوده‏ام!

 

به خاطر همه سجده‏هایی که زود سر از مهر برداشتم .

 

به خاطر همه درهایی که کوبیده‏ام و خانه تو نبوده‏اند .

 

به خاطر همه حاجاتی که از غیر تو خواسته‏ام .

 

به خاطر همه وعده‏هایی که تو دادی و من باور نکردم .

 

به خاطر همه آنچه به خاطر سعادت من از من خواستی و من اعتماد نداشتم .

 

به خاطر همه آنچه خواستی به من بفهمانی و من نفهمیدم .

 

به خاطر همه نعمتهایت که شکر نکرده‏ام .

 

به خاطر همه مهربانی‏هایت که با گناه پاسخ داده‏ام .

 

به خاطر همه چشم‏پوشی‏هایت که سوء استفاده کرده و گستاخ‏تر شده‏ام .

 

به خاطر همه آنچه در راه من خرج کرده‏ای و من هیچ در راه تو خرج نکرده‏ام .

 

 

به خاطر ...

 

مرا ببخش! نه به خاطر آنکه من لیاقت‏بخشیده شدن دارم;

 

به خاطر اینکه تو شایسته بخشیدنی!

 

نه به خاطر آنکه گناهان من بخشودنی هستند;

 

به خاطر اینکه تو اهل عفو و مغفرتی و گذشت کار توست

 

نه به خاطر اینکه من خوب شده‏ام;

 

به خاطر اینکه تو خوبی!

 

نه به خاطر آنکه مرا خوشحال کنی

 

به خاطر اینکه پیامبرت و اولیاء تو، خوشحال شوند!

 

مرا ببخش، نه به خاطر من!

 

به خاطر «آن که‏» گناهان من اول او را اذیت می‏کند!

 

به خاطر «آن که‏» گناهان من، غربت و آوارگی و غیبت او را تمدید می‏کند!

 

به خاطر «آن که‏» هر هفته پرونده اعمال مرا به دست او می‏دهند!

 

به خاطر «آن که‏» این بار نمی‏داند با چه رویی پیش تو شفاعت مرا کند!

 

به خاطر «آن که‏» قرار است‏بر زمین آقایی و سروری کند و گناهان من مانع این کار شده‏اند!

 

به خاطر «آن که‏» دوستش داری و او تو را دوست دارد!

 

به خاطر «آن که‏» ناراحتی او ناراحتی توست و خوشحالی او خوشحالی تو!

 

به خاطر امام زمان مرا ببخش

پنج کار را انجام بده ، بعد هرچه می خواهی گناه کن!!

شخصی آمد نزد امام حسین (ع)

گفت من فردی گنهکارم ، و توان مقابله با گناه هم در من نیست . پس مرا نصیحتی فرما!

حضرت فرمودند:

پنج کار را انجام بده ، بعد هرچه می خواهی گناه کن!!

1-  روزی خدا را نخور ، بعد هرچه می خواهی گناه کن.

2-  از مملکت خدا بیرون رو ، بعد هرچه می خواهی گناه کن.

3-  برو جایی که خدا تو را نبیند و بعد هرچه می خواهی گناه کن.

4-  وقتی فرشته مرگ برای قبض روح به سراغت آمد ، او را از خود دور کن و بعد هرچه می خواهی گناه کن.

5-  وقتی که مالک جهنم  خواست تو را داخل آتش نماید ، پس داخل مشو و بعد هرچه می خواهی گناه کن
http://kashanhami.blogfa.com/                  منبع

زندگی

زندگی

دو روز مانده به پایان جهان‏،‏ تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است.
تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پریشان شد و آشفته و عصبانی . نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ کشید و جار و جنجال راه انداخت. خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت. خدا سکوت کرد. به پروپای فرشته ها و انسان پیچید‏،خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت ، خدا سکوت کرد.
دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد. خدا سکوتش را شکست و گفت: عزیزم ‏ اما یک روز دیگر هم رفت. تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن.

لا به لای هق هقش گفت: اما با یک روز ... با یک روز چه کار می توان کرد...
خدا گفت : آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند‏، گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی یابد‏، هزار سال هم به کارش نمی آید. و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن.

او مات و مبهموت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید. اما می ترسید حرکت کند‏، می ترسید راه برود‏ ، می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد ... بعد با خودش گفت : وقتی فردایی ندارم‏ نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد. بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم.
آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سر و روی اش پاشید. زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود . می تواند بال بزند. می تواند پا روی خوشید بگذارد. می تواند ...
او در آن یک روز، آسمان خراشی بنا نکرد. زمینی را مالک نشد. مقامی را به دست نیاورد حق کسی را نخورد اما ...
اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید. روی چمن خوابید. کفش دوزکی را تماشا کرد. سرش را بالا گرفت و ابر ها را دید و به آنها که او را نمی شناختند‏ سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد.
او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد‏. لذت برد و سرشار شد و بخشید‏ عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.
او همان یک روز زندگی کرد ، اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند ‏ امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود!

         برگرفته از سایت نور و نار (عرفان‌ نظر‌آهاری)

چقدر به خدای خود اعتماد داری؟

کوهنورد داستان درمورد یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سالهاآماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد شب بلندی های کوه را تماما در بر گرفت و مردهیچ چیز را نمی دید همه چیز سیاه بود همان طور که از کوه بالا میرفت چند قدم مانده به قله کوه پایش لیز خورد ودر حالی که به سرعت سقوط می کرد . از کوه پرت شد . درحال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید. اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است نا گهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود وفقط طناب او را نگه داشته بود ودر این لحظه سکوت برایش چاره ای نماند جز آنکه فریاد بکشد خدایا کمکم کن نا گهان صدای پر طنینی که از آسمان شنیده می شد جواب داد: از من چه می خواهی؟ ـــــای خدا نجاتم بده! ــــواقعا باورداری که من می توانم تو را نجات دهم؟ ــــالبته که باور دارم ــــاگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن یک لحظه سکوت... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد. گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیداکردند بدنش از یک طناب آویزان بودو با دست هایش محکم طناب را گرفته بود.... و اوفقط یک متر از زمین فاصله داشت.

خدای ما..

خدا رویش را بر می گرداند  

بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است. 

 خدایا! خسته ام! نمیتوانم .  

بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان. 

 خدایا خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم .  

بنده ی من، قبل از خواب این سه رکعت را بخوان. 

 خدایا سه رکعت زیاد است . بنده ی من، فقط یک رکعت نماز وتر را بخوان.  

خدایا! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟ 

 بنده ی من، قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله .  

خدایا! من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!  

بنده ی من،همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله. 

 خدایا هوا سرد است! نمی توانم دستانم را از زیر پتو بیرون بیاورم ! 

 بنده ی من، در دلت بگو یا الله.ما نماز شب برایت حساب می کنیم .  

بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد. ملائکه ی من ! ببینید من انقدر ساده گرفته ام ،اما او خوابیده است . چیزی به اذان صبح نمانده،او را بیدار کنید، دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده . خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم، اما باز خوابید . ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست . پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود ، اذان صبح را می گویند.هنگام طلوع آفتاب است ای بنده بیدار شو،نماز صبحت قضا می شود. خورشید ازمشرق سر بر می آورد . خداوند رویش را بر می گرداند ملائکه ی من ! آیا حق ندارم با این بنده قهر کنم؟  

ولی باز هم روی بر نمی گرداند...

قرآن من شرمنده ام

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند

 

می شود همه از هم می پرسند "چه کس مرده است؟" چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا

 

 برای مردگان ما نازل کرده است...

 

 

قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام. یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق می کند که ترا فرش کرده، ‌یکی ذوق می کند که ترا با طلا نوشته، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و ... ! آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم؟!

 

قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان که ترا می خوانند و ترا می شنوند، ‌آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند. اگر چند آیه از ترا به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند "احسنت ...!" گویی مسابقه نفس است!

 

قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، ‌خواندن تو آز آخر به اول، ‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ‌حفظ کنی تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند. 

 

آنچه ما باقرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم...

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو...