-
دل.
سهشنبه 31 شهریور 1388 17:52
دست عشق از دامن دل دور باد! میتوان آیا به دل دستور داد؟ میتوان آیا به دریا حکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد؟ موج را آیا توان فرمود: ایست! باد را فرمود: باید ایستاد؟ آنکه دستور زبان عشق را بیگزاره در نهاد ما نهاد خوب میدانست تیغ تیز را در کف مستی نمیبایست داد (قیصر امین پور)
-
زندگی از زبان گل و غنچه !!
سهشنبه 31 شهریور 1388 17:30
غنچه با دل گرفته گفت: زندگی لب زخنده بستن است گوشه ای درون خود نشستن است گل به خنده گفت زندگی شکفتن است با زبان سبز راز گفتن است گفتگوی غنچه وگل از درون باغچه باز هم به گوش می رسد تو چه فکر میکنی کدام یک درست گفته اند من فکر می کنم گل به راز زندگی درست اشاره کرده است هر چه باشد او گل است گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه...
-
خدا و گنجشک
یکشنبه 29 شهریور 1388 20:03
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت " . می اید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست . فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب...
-
اولین و آخرین خاطره...!!
یکشنبه 29 شهریور 1388 19:00
عجب عید فطری بود...خیلی خوب بود... ساعت های ۱ بود که رفتیم خونه ی مامان بزرگم ناهار و همون جا خوردیم .ساعت های ۴ یا ۵ بود برگشتیم... من نشسته بودم پای کامپیوتر الهه هم خواب ...زنگ در به صدا در اومد!!! بابا :بیاین پایین ! مگه کی اومده؟! مادر!!!! واقعا؟ رفتیم پایین مادر رفته بودن خونه ی عمه از اونجا با می امدن که یه سر...
-
تموم شد :(
یکشنبه 29 شهریور 1388 06:04
عید مبارک... تموم شد...یک ماه رمضون دیگه هم تموم شد...گذشت... خوابم نمی بره... دلم برای سحر تنگ میشه... برای افطارهای هشت نفری...! نمی دونم چرا داره اینقدر زود می گذره؟چرا زمان عجله داره؟حیف این لحظه ها نیست؟ ماه رمضونی که با سحر شروع شد ماه رمضونی که شب قدرش تو حرم بودم ماه رمضونی که خیلی چیز ها بهم یادآوری شد ماه...
-
من و خدا ..
پنجشنبه 26 شهریور 1388 20:20
زیر گنبد کبود / جز من و خدا / کسی نبود / روزگار / رو به راه بود / هیچ چیز / نه سفید و نه سیاه بود / با وجود این / مثل اینکه چیزی اشتباه بود / زیر گنبد کبود / بازی خدا / نیمه کاره مانده بود... *** واژه ای نبود و هیچ کس شعری از خدا نخوانده بود تا که او مرا برای بازی خودش انتخاب کرد *** توی گوش من یواش گفت: تو دعای کوچک...
-
فکر می کردم ولی اشتباه..
پنجشنبه 26 شهریور 1388 05:20
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 پیش از اینها فکر می کردم خدا خانه ای دارد میان ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس و خشتی از طلا پایه های برجش از عاج بلور بر سر تختی نشسته با غرور رعد و برق شب طنین خنده اش سیل و طوفان نعره توفنده اش هیچ کس از جای او آگاه نیست هیچ کس را در...
-
آرامش...
شنبه 14 شهریور 1388 18:44
نمی دونم چرا بعضی اوقات اینجوری میشه ....شاید زندگی می خواد بگه خیلی هم آسون نیست.... خدا دوست دارم.... می دونم تو را دارم .... ربی....الله ...خدا....الهی.... آرامش ... آرام .... توکل.... جمله ای هست که میگه: آرام باش... تفکر کن... توکل کن... اون وقت دست خدا رو می بینی که واسه کمک اومده.... خدا منتظر دستاتم...
-
دعا ....
جمعه 6 شهریور 1388 05:03
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 بعد اذان صبح چقدر خونمون قشنگ میشه وقتی صدای نماز بابام از پایین می اد و منم جانمازم و پهن می کنم .... چند نفر تو شهرمون دستاشون واسه دعا رفته بالا .... یکی توی خونه ... یکی توی...
-
خدا ......
سهشنبه 3 شهریور 1388 01:02
خدایا چرا اینقدر به من تلنگر می زنی ..... من می دونم بزرگی عظیمی مهربونی .... ولی انسانم و فراموشکار ... یادم میره مهربونیات....یادم میره بخششات...توام تا می بینی یادم میره تلنگر می زنی .... می گی من هستم .... دوباره دلم میشکنه می گم چرا یادت می ره ؟! می گم دیوونه مگه تو به غیر اون کسی و داری ؟! می گم یادت نره ! به...
-
سوال ...!! چرا...؟
یکشنبه 1 شهریور 1388 14:36
می خوام بنویسم .... دوست ندارم نوشته هامو توی وبلاگ بذارم ولی .... به خاطر یک در خواست می نویسم .... می نویسم از ..... اقرا .. اقرا بسم ربک الذی خلق...خلق الانسان من علق .... خلق کردی انسان را ... هدایت کردی انسان را .... بخوان به نام پروردگارت .... پروردگاری که خلق کرد .. ... آفریننده... خدا ... عشق .... و انسان...
-
کوچه ....
یکشنبه 25 مرداد 1388 01:03
بی تو، مهتاب شبی ، باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانة جانم ، گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید : یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم...
-
دنیایی که هیچ قانونی نداشت ....
سهشنبه 20 مرداد 1388 15:40
دنیایی که هیچ قانونی نداشت .... کسی که دروغ می گه آزاد می شه در مقابلش کسی که حقیقت و می گه مجازات می شه .... کسی که دزدی می کنه پولدار می شه در مقابلش کسی که زحمت می کشه یه لقمه نون واسه خوردن نداره ... کسی که تقلب می کنه شاگرد زرنگ کلاس می شه کسی که نمی کنه جریمه می شه .... کسی که قانون رعایت کنه کارش پیش نمیره کسی...
-
چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟
چهارشنبه 10 تیر 1388 11:56
چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم خانه اش ویران باد من اگر ما نشویم ، تنهایم تو اگر ما نشوی ، خویشتنی از کجا که من و تو شور یکپارچگی را در شرق باز برپا نکنیم از کجا که من و تو مشت رسوایان را وا نکنیم من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه برمی خیزند من اگر بنشینم تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد ؟ چه کسی با دشمن بستیزد ؟ چه کسی...
-
معجزه!!!!
دوشنبه 1 تیر 1388 01:06
وقتی سارا دخترک هشت ساله ای بود، شنید که پدر ومادرش درباره برادر کوچکترش صحبت می کنند. فهمید برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد . سارا با...
-
خدا خودت را نشانم بده......
یکشنبه 16 فروردین 1388 19:12
کودک نجوا کرد: خدایا با من حرف بزن،مرغ دریایی آواز خواند، کودک نشنید. پس کودک فریاد زد خدایا با من حرف بزن!رعد در آسمان پیچید ولی کودک گوش نداد، کودک نگاهی به اطراف کرد و گفت خدایا بگذار ببینمت،ستاره ای درخشید ولی کودک توجهی نکرد، فریاد زد خدایا به من معجزه ای نشان بده و یک زندگی متولد شد ولی کودک نفهمید! با ناامیدی...
-
آن ترک شیرازی
چهارشنبه 30 بهمن 1387 14:09
به قول حضرت حافظ: اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندو اش بخشم سمرقند و بخارا را و صائب در جواب می گوید: هر آنکس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندو اش بخشم سر و دست و تن و پا را و شهریار در جواب می گوید: هر آنکس چیز می...
-
یک یستنی ساده
دوشنبه 21 بهمن 1387 14:56
هیچ وقت از کافی شاپ خوشم نیامده.وقتی آدم های رنگارنگ رو می بینم که به زور دارند به هم لبخند می زنند ٬ حالم بهم می خورد. بعد از مدتها یک روز عصر رفتم به یکی از این کافی شاپ ها ٬ همینطور که داشتم به مردم نگاه می کردم ٬ دیدم یک دختر آدامس فروش کوچولو آمد تو و رفت پشت یک میز نشست. برایم جالب بود ! پیشخدمتی که خیلی ادعای...
-
خـــــــــــدایا مـــــــــــــرا ببخش
جمعه 11 بهمن 1387 10:06
خـــــــــــدایا مـــــــــــــرا ببخش خدایا، مرا ببخش! به خاطر همه لحظههایی که به یاد تو نبودهام! به خاطر همه سجدههایی که زود سر از مهر برداشتم . به خاطر همه درهایی که کوبیدهام و خانه تو نبودهاند . به خاطر همه حاجاتی که از غیر تو خواستهام . به خاطر همه وعدههایی که تو دادی و من باور نکردم . به خاطر همه آنچه به...
-
پنج کار را انجام بده ، بعد هرچه می خواهی گناه کن!!
پنجشنبه 10 بهمن 1387 17:39
شخصی آمد نزد امام حسین (ع) گفت من فردی گنهکارم ، و توان مقابله با گناه هم در من نیست . پس مرا نصیحتی فرما! حضرت فرمودند: پنج کار را انجام بده ، بعد هرچه می خواهی گناه کن!! 1- روزی خدا را نخور ، بعد هرچه می خواهی گناه کن. 2- از مملکت خدا بیرون رو ، بعد هرچه می خواهی گناه کن. 3- برو جایی که خدا تو را نبیند و بعد هرچه می...
-
پدر...
یکشنبه 6 بهمن 1387 20:28
مردی دیروقت ‚ خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.سلام بابا ! یک سئوال از شما بپرسم؟ - بله حتمآ. چه سئوالی؟ - بابا ! شما برای هرساعت کار چقدر پول می گیرید؟مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد. چرا چنین سئوالی میکنی؟ - فقط میخواهم بدانم. - اگر باید بدانی ‚ بسیار خوب...
-
آقای پدر!
پنجشنبه 3 بهمن 1387 17:14
آقای پدر! متاسفانه بسیاری از جوانان با وجود گذشت دو دهه از زندگی خود هنوز راه ورسم رفتار با پدر این فرشته سبیلو را نمی دانند. بیایید با رعایت نکات ساده زیر قدر شناس زحمات او باشیم! هر روز صبح صمیمانه به پدر سلام کنید اما هیچوقت نگویید " چطوری پسر !" وقتی پدر با عصبانیت مشغول نصیحت کردن شماست به سقف نگاه...
-
دیروز...و اما امروز
شنبه 30 آذر 1387 15:16
دیروز... باز باران با ترانه با گهر های فراوان می خورد بر بام خانه...! و اما امروز... باز باران بی ترانه...بی ترانه...باز باران با تمام بی کسی های شبانه... می خورد بر مرد تنها ، می چکد بر فرش خانه! باز می آید صدای چک چک غم باز ماتم من به پشت شیشه تنهایی افتاده نمیدانم ، نمی فهمم کجای قطره های بی کسی زیباست نمی فهمم چرا...
-
نقاشی های بامزه خیلی جالبه
چهارشنبه 20 آذر 1387 20:24
نقاشی های بامزه
-
ای دریغا!...
چهارشنبه 13 آذر 1387 18:18
ای دریغا!... از همان روزی که دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون حضرت هابیل از همان روزی که فرزندان آدم زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید آدمیت مرد؛ گرچه آدم زنده بود از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند آدمیت مرده بود بعد.... دنیا هی پر از آدم شد و ... این آسیاب...
-
بهشت و جهنم
دوشنبه 11 آذر 1387 15:28
بهشت و جهنم روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ ، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی...
-
شاگرد واستاد
دوشنبه 11 آذر 1387 15:14
استاد دانشگاه با این سوال ها شاگردانش را به یک چالش ذهنی کشاند . آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟ شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد " استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟ " شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا " استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق...
-
واقعا خنده داره، که...
دوشنبه 11 آذر 1387 15:08
واقعا خنده داره، ساعتها میشینیم یک رمان عشقی میخونیم در حالیکه آخرش میدونم مثلا آخرش ژولی به پولی میرسه اما وقت نماز که میشه انگار با خدا دعوا داریم 4 رکعت نماز رو یه سوت میخونیم! واقعا خنده داره، برق خونمون اگه قطع بشه زمین و زمان رو فحش میدیم اما اگر ارتبامون با خدا قطع بشه حتی خبر دار هم نمیشیم!! واقعا خنده داره،...
-
اینشتین دوم کاوشگر سیاهچاله ها( Stephen Hawking )
شنبه 9 آذر 1387 13:07
اینشتین دوم کاوشگر سیاهچاله ها( Stephen Hawking ) متولد 8 ژانویه 1942 او از هر گونه تحرک عاجز است. نه می تواند بنشیند نه برخیزد. نه راه برود. حتی قادر نیست دست و پایش را تکان بدهد یا بدنش را خم و راست کند. از همه بدتر توانایی سخن گفتن را نیز ندازد. زیرا عضلات صوتی او که عامل اصلی تشکیل و ابراز کلمات اند مثل 99 درصد...
-
زندگی
جمعه 8 آذر 1387 20:27
زندگی دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی . نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ کشید و جار و جنجال راه انداخت. خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم...